کوچکترین عضو گروه، یونس مظهرصفاری همان شب اقدام به فرار از دست آنها میکند؛ ولی موقع رسیدن به جاده اول روستای حکّی دوباره دستگیرش کرده و با شکنجه به روستا میآورند. یونس جوانی خوشسیما و چهره داشت؛ در آن مدت به قدری او را زده بودند که در بدنش جای سالمی پیدا نبود. ساق پاهایش چنان ورم کرده بود که آدم نمیتوانست یک لحظه نگاه کند. ولی یونس با اینکه تمام دوستانش را در کنارش شهید کردهبودند؛ قیافهای مصمم و حالتی متین و مقاوم داشت. احمد بندی(فرمانده نیروهای ضدانقلاب) به طرف یونس آمد و گفت: تو سن و سال کمی داری مخصوصاً که جوان جسوری هستی، میخواهم تو را با یک شرط آزاد کنم. یونس با سر و صورت خونآلود، با سر میخواهد که شرطش را بگوید؛ احمد بندی از جیب خود عکس حضرت امام خمینی(ره) را که متعلق به یکی از شهدا بود در میآورد و از یونس میخواهد که به عکس امام(ره) توهین کند(انداختن آب دهان). یونس با سرش احمد را به جلو میخواند. احمد نزدیک میشود، به ناگاه یونس به روی احمد بندی تُف انداخته و تبسم میکند. احمد همیشه با خودش تبر تیزی را حمل میکرد. وقتی این توهین را در جمع افراد حزب و حاضرین میبیند؛ با تبر سر یونس را دو نیم میکند. یونس به خیل شهداء میپیوندد(مظهرصفاری، ص205 و پرونده فرهنگی شاهد، ص3). یونس حماسهایی آفرید که تا قیامت جاودانه خواهد بود. او دشمن را خار و ذلیل کرد و با سن کم خود عشق به رهبر و مقتدای خویش را ثابت کرد و حاضر نشد کوچکترین اهانتی در تاریخ از سرباز کوچک امام در برابر مزدوران استکبار جهانی ثبت شود(نویسنده).
فردای آن روز، پیکر این چهارده شهید عزیز را با تراکتور در اول جاده سیلوانه - سِرو ریختند. نیروهای خودی فوراً به کنار جاده رفته و جنازهها را با آمبولانس به حیاط سپاه پاسداران ارومیه منتقل کردند. شهر پر از تنفر و انزجار از عمل ناجوانمردانه و دَدمنشانه حزب منحله دمکرات بود و مردم به همراه خانواده و آشنایان تشییع جنازه با شکوهی انجام دادند. بعداز شهادت یونس و رسیدن اخبار نحوه شهادت به مادرش، او خیلی از شکنجه فرزندش توسط دشمن ناراحت بود. شبی در خواب یونس را میبیند و از نحوه شکنجهاش سئوال میکند. شهید یونس در جوابش میگوید:مادرجان خیلی ناله نکن من فقط یک ضربه دیدم و پساز آن حضرت زهرا(س)را ملاقات کردم و دیگر چیزی از شکنجه آنها ندیدم». بعد از شهادت آنها سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه پایگاه 14 شهید را تأسیس نمود(از پرونده شهید و اطلاعات نویسنده). در میدان آزادی(مجسمه سابق- اول بلوار شهید باهنر) خیابانی به اسم شهیدان یونس و جمشید مظهر صفاری نام گذاری شدهاست(اطلاعات نویسنده).
مآخذ:
1. پرونده فرهنگی شاهد، کنگره سرداران و 12هزار شهید استان آذربایجانغربی، ارومیه: 1397.
2. پرونده فرهنگی شهید، بنیاد شهید، ارومیه: 1397.
3. حاجی زاده، فوزیه، رضازاده، محمدامین، دایرة المعارف روستاهای آذربایجانغربی- ارومیه بخش مرکزی، تهران: وارستگان نوابغ سرامد، 1393. فایل پی. دی. اف.
4.
سایت ارومیا نوید شاهد، زندگینامه شهید یونس صفاری، ارومیه:
1395.
5. غفاری، حسین، پای سوخته، ارومیه: وبلاگ بیدمشک، 1393،
6. کاویانی، جلال، از دارلک تا تکریت، تاریخ شفاهی آزاده جانباز حاج مهدی توتونچیان، تهران: بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، 1397.
7. مظهرصفاری، مجید، 40 رزمنده، تهران: نشر صریر، 1397.
8. وبلاگ مظهرصفا، شهید ارومیه: 1395.
9. مرکز مطالعات و پژوهش های بنیاد شهید و امور ایثارگران، فرهنگ اعلام شهدا استان آذربایجانغربی جلددوم، سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران معاونت فرهنگی و امور اجتماعی نشر شاهد، تهران: 1395
مجید مظهرصفاری
25/8/98
مظهرصفاری، یونس(20شهریور1342-2شهریور1361)، شهید شاخص حماسه روستای حکّی؛ او فرزند حبیب و مرضیه محمدپور گونهالماسی در یک خانواده متوسط و مذهبی دارای دو برادر و دو خواهر در شهر ارومیه متولد شد. در1350ش وارد دبستان ابتدائی سعدی شد و در 1355ش دورة راهنمایی را در مدرسة راه نور شروع کرد و تا دوم راهنمائی تحصیل نمود(سایت ارومیه نوید شاهد، ص1). یونس علاقه زیادی به انجام فرائض داشت. در نمازجماعت مسجد عربباغی(واقع در خیابان شهید مطهری، کوی عربباغی) و مسجد رضاآباد(واقع در خیابان مطهری، بالاتر از چهارراه شهید مدنی) شرکت میکرد. در ایام تابستان در مغازه پوشاک پدر(در بازار سرپوشیده ارومیه) کار میکرد. از 1356ش در جلسات تفسیر قرآن خانوادگی که توسط عمویش(محمود صفاری1320ش، دبیر بازنشسته) تدریس میشد؛ حضور فعال داشت(سایت 12000شهید، ص1).
در تظاهرات و راهپیمائیهای سال 1356ش و 1357ش ارومیه و تجمعات مسجد اعظم و درگیری با نیروهای شهربانی شرکت میکرد. در دوران انقلاب با آن كه بیش از 15 سال نداشت در تظاهرات حضوری فعال داشت. در جریان حمله مزدوران شاه به مسجد اعظم ارومیه(2بهمن1357ش) و خیابانها، از اولین كسانی بود كه در ایجاد راهبندان به مردم كمك کرد(همان و اطلاعات نویسنده). او در 1358ش عضو انجمن اسلامی مسجد عربباغی شد و در برنامههای آن از قبیل کلاس قرآن، نماز جماعت، تبلیغات برای جذب نوجوانان و برنامههای ورزشی انجمن از قبیل فوتبال و کوهنوردی مشارکت داشت. در سال 1359ش در پایگاه بسیج مسجد عربباغی عضو شد و همزمان با توصیه پدرش برای آموزش حرفه صافکاری در مغازهایی مشغول شد(اطلاعات نویسنده).
یونس وقتی شرارت گروههای تجزیهطلب و ضدانقلاب را در ارومیه و حومه دید؛ از 1359ش به صورت عضو نیمه فعال ولی در واقع تمام وقت، جذب واحد عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه شد و همراه پاسداران آن واحد در نگهبانی، کمین و مأموریتها شرکت فعال داشت(اطلاعات نویسنده). سرانجام یونس در تاریخ 29/9/59ش همراه سایر نیروهای جذبشده در دوره 21 آموزش پاسداری در پادگان مالک اشتر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه(واقع در کیلومتری جاده دریا) شرکت کرد و پس از یکماه جهت خدمت به واحد عملیات آن سپاه معرفی شد(از اسناد شهید در کنگره سرداران و 12هزار شهید استان آذربایجانغربی).
یونس در آن واحد یکی از افراد فعال عملیات بود. تابستان 1360ش در عملیات پاکسازی مناطق هشتیان(دهستانی در جنوب بخش کوهسار شهرستان سلماس و سِرو(شهری مرزی واقع در 60کیلومتری شمالغرب ارومیه در مرز ایران و ترکیه) تا آزادسازی شهر اشنویه(19شهریور1360ش) از لوث وجود اشرار ضدانقلاب به فرماندهی شهید مهدی باکری(30فروردین1333- 25اسفند1363) شرکت کرد و در حین حرکت به سمت مرز در جاده هَشتیان مورد کمین ضدانقلاب قرار گرفت؛ ولی با زبردستی راننده تویوتا وانت، با سرعت از کمین دشمن در حال عبور بودند که یونس و بقیه رزمندگان به طرف دشمن تیراندازی کردند و از کمین دشمن جان سالم بدر بردند. در این درگیری یونس مظهرصفاری از ناحیه کتف مورد اصابت سطحی گلوله قرار گرفت که خیلی آسیب نرسید(اطلاعات نویسنده و وبلاگ مظهرصفا، ص1و غفاری، ص1).
یونس اوقات فراغت خود را در گروهان ویژه واحد عملیات سپاه ارومیه میگذرانید(بنیاد شهید ارومیه، از پرونده شهید، زندگینامه، ص1). از 19 مرداد تا 28مرداد 1361ش در مرخصی بود که به پابوس امام رضا(ع) رفت. یونس در جواب دوستانش که گفتهبودند پارسال به مشهد(8تیر1360 به همراه برادرش عادل و پسر عمویش مجید) رفته بودی، گفتهبود:امکان دارد شهید بشوم؛ میخواهم امام رضا(ع) را زیارت کنم»(همان).
صفاری اول
شهریور1361 به همراه بچههای واحد تبلیغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارومیه و
سایر رزمندگان گروهان ویژه واحد عملیات آن سپاه، برای مقابله با اشرار ضدانقلاب
عازم روستای حَکّی(واقع در دهستان تَرگَوَر از بخش سیلوانا در 39کیلومتری غرب
شهرستان ارومیه)(حاجیزاده و رضازاده، ارومیه، ص166) میشوند. برابر اخبار موثق
عناصری از ضدانقلاب در آن منطقه حضور داشتند؛ به همین جهت طرحریزی عملیات برای
مقابله با آنها در دستور فرماندهی سپاه پاسداران ارومیه بود. به محض ورود نیروها
به منطقه، روستای حَکّی از سه محور به محاصره نیروهای سپاه در میآید. نیروهای یکی
از محورها با مشاهده عناصر ضدانقلاب در اطراف روستا با آر.پی.چی و تیربار به سمت آنها
تیراندازی میکنند و تلفاتی از دشمن میگیرند و دشمن مجبور به عقبنشینی میشود؛ ولی
محور دوم که بچههای تبلیغات و تعدادی از نیروهای گروهان ویژه از جمله یونس بودند؛
قبلاز اینکه جناح چپ و
راست به هم الحاق شوند و ارتباط بگیرند، آنها به روستا نزدیک میشوند و بیخبر از
کمین دشمن در اطراف روستا، به محاصره نیروهای ضدانقلاب در میآیند. تبادل آتش اتفاق
میافتد ولی ضدانقلاب مسلط بر آنها بود؛ به همین جهت هر چهارده نیرو را اسیر کرده
و داخل روستا میبرند. از سران حزب منحله دمکرات و کومله در روستا به همراه نیروهایشان
مستقر بودند. با انواع روشها از قبیل میخکوبکردن بدن به زمین، ریختن آبجوش به
سر و بدن و فرو بردن میلگرد داغ به چشم و بدن، آنها را شکنجهها کردند(مظهرصفاری،
ص233 و نک: کاویانی، ص84). ادامه دارد
درباره این سایت